پدر و مادر امام :
پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند ومادرگرامي شان " نجمه " نام داشت.
تولد امام :
حضرت رضا (عليه السلام ) در يازدهم ذيقعدهالحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده است كه :" هنگاميكه به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نميكردم و وقتي بهخواب ميرفتم, صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي وذکر " لاالهالاالله " رااز شكم خودميشنيدم, اما چون بيدار ميشدم ديگر صدايي بگوش نمي رسيد. هنگاميكه وضع حمل انجامشد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را تكانميداد؛ گويي چيزي ميگفت" (2).
نظير اين واقعه, هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي ازپيامبران الهي نيز نقل شده است, از جمله حضرت عيسي كه به اراده الهي در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمدهاست. (3)
زندگي امام در مدينه :
حضرت رضا (عليه السلام) تا قبل از هجرت به مرو درمدينه زادگاه شان، ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجدادطاهري نشان به هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي مي پرداختنند. مردم مدينه نيز بسيار امام را دوست مي داشتند و به ايشان همچون پدري مهربان مي نگريستند.تا قبلازاين سفر با اينکه امام بيشترسالهای عمرش را درمدينه گذرانده بود, امادرسراسرمملکت اسلامي پِيروان بسياری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.
امام در گفتگويي كه با مامون درباره ولايت عهدیداشتند، در اين باره اين گونه مي فرمايند:" همانا ولايت عهدی هيچ امتيازي را بر مننيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه هایشهر مدينه عبورمي کردم, عزيرتراز من كسي نبود . مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي آوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او ر ا برآورده سازم, مگر اينكه اين كار را انجام مي دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مى نگريستند ".
امامت حضرت رضا (عليه السلام ) :
امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهري نشان و رسول اكرم (صلي الله وعليه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (عليه السلام ) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امامبعد از خويش معرفي كرده بودند كه به نمونهاي از آنها اشاره مينمائيم.
يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام ) ميگويد:" ما شصت نفر بوديم كه موسي بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي دردست او بود. فرمود :" آيا ميدانيد من كيستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستي". فرمود :" نام و لقب من را بگوئيد". گفتم :" شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد ". فرمود :" اين كه با من است كيست ؟" گفتم :" علي بن موسي بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من است و بعد از مرگ من وصي من مي باشد"". (4) در حديث مشهوری نيزکه جابر از قول نبى اكرم نقل ميكند امامرضا (عليه السلام ) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شدهاند. امام صادق (عليه السلام ) نيز مكرر به امام كاظم ميفرمودند كه "عالم آلمحمد از فرزندان تواست و او وصي بعد از تو ميباشد".
اوضاع سياسي :
مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود كه ميتوانآن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد :
1- ده سال اول امامت آن حضرت، كه همزمان بود بازمامداري هارون.
2- پنج سال بعد از آن كه مقارن با خلافت امين بود.
3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود.
مدتي از روزگار زندگاني امام رضا (عليه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشيد بود. در اين زمان است كه مصيبت دردناك شهادت پدربزرگوارشان و ديگر مصيبتهاي اسفبار براي علويان ( سادات و نوادگان اميرالمؤمنين) واقع شده است. در آن زمان كوششهاي فراواني در تحريك هارون براي كشتن امام رضا (عليه السلام ) ميشد تا آنجا که در نهايت هارون تصميم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصتنيافت نقشه خود را عملي كند. بعد از وفات هارون فرزندش امين به خلافت رسيد. در اينزمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حكومت سايه افكنده بود و اين تزلزل و غرق بودن امين درفساد و تباهی باعث شده بود كه او و دستگاه حكومت, از توجه به سوي امامو پيگيري امر ايشان بازمانند. از اين رو ميتوانيم اين دوره را در زندگي امام دوران آرامش بناميم.
اما سرانجام مأمون عباسي توانست برادر خود امين راشكست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت را به تن نمايد و توانسته بود با سركوبشورشيان فرمان خود را در اطراف واکناف مملكت اسلامي جاري كند. وي حكومت ايالت عراقرا به يكي از عمال خويش واگذار كرده بود و خود در مرو اقامت گزيد و فضل بن سهلرا كه مردي بسيار سياستمدار بود ، وزير و مشاور خويش قرار داد. اما خطري كه حكومتاو را تهديد ميكردعلويان بودند كه بعد از قرني تحمل شکنجه و قتل و غارت, اکنون بااستفاده از فرصت دودستگي در خلافت هر يك به عناوين مختلف در خفا و آشكار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازي حكومت عباسي بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افكار عمومي مسلمين به سوي خود ، و كسب حمايت آنها موفق گرديده بودند و دليل آشكاربر اين مدعا اين است كه هر جا علويان بر ضد حكومت عباسيان قيام و شورش ميکردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به ياري آنها برميخواستندو اين ،بر اثر ستمها وناروائيها وانواع شكنجههای دردناكي بود كه مردم وبخصوص علويان از دستگاه حكومت عباسي ديده بودند. ا زاين رو مأمون درصدد بر آمده بودتاموجبات برخورد با علويان را برطرف كند. به ويژه كه او تصميم داشت تشنجات وبحرانهايي را كه موجب ضعف حكومت او شده بود از ميان بردارد و براي استقرارپايههاي قدرت خود ، محيط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزير خود فضلبنسهل تصميم گرفت تا دست به خدعهاي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد دهدوخود از خلافت به نفع امام كناره گيري كند, زيرا حساب ميكرد نتيجه از دو حالبيرون نيست ، يا امام ميپذيرد و يا نميپذيرد و در هر دو حال براي خوداو و خلافت عباسيان، پيروزي است. زيرا اگر بپذيرد ناگزير, بنابر شرطي كه مأمون قرار ميدادولايت عهدي آن حضرت را خواهد داشت و همين امر مشروعيت خلافت او را پس از امام نزدتمامي گروهها و فرقههاي مسلمانان تضمين ميكرد. بديهي است براي مأمون آسان بوددر مقام ولايتعهدي بدون اين كه كسي آگاه شود، امام را از ميان بردارد تا حكومت بهصورت شرعي و قانوني به او بازگردد. در اين صورت علويان با خوشنودي به حكومتمينگريستند و شيعيان خلافت او را شرعي تلقي ميكردند و او را به عنوان جانشين اماممي پذيرفتند.ازطرف ديگر چون مردم حکومت را مورد تاييدامام مي دانستند لذا قيامهايیکه برضدحکومت مي شد جاذبه و مشروعيت خود را از دست ميداد.
او ميانديشيد اگر امام خلافت را نپذيرد ايِشان را بهاجبار وليعهد خودمي کند که دراينصورت بازهم خلافت وحکومت او درميا ن مردم و شيعيانتوجيه مي گردد وديگر اعتراضات وشورشهايي که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسيانانجام مي گرفت دليل وتوجيه خودراازدست مي دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجهنمي شد. ازطرفي اومي توانست امام را نزد خود ساكن كند و از نزديك مراقب رفتار امامو پيروانش باشد و هر حركتي از سوي امام و شيعيان ايشان را سركوب كند. همچنيناوگمان مي کردکه ازطرف ديگر شيعيان و پيروان امام ، ايشان را به خاطر نپذيرفتنخلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جايگاه خودرادرميان دوستدارانشازدست مي دهد.
سفر به سوي خراسان :
مأمون براي عملي كردن اهداف ذكر شده چند تن ازمأموران مخصوص خود را به مدينه, خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد تا حضرت را بهاجبار به سوي خراسان روانه كنند. همچنين دستور داد حضرتش را از راهي كه كمتر باشيعيان برخورد داشته باشد, بياورند. مسير اصلي در آن زمان راه كوفه ، جبل ،كرمانشاه و قم بوده است كه نقاط شيعهنشين و مراكز قدرت شيعيان بود. مأمون احتمالميداد كه ممكن است شيعيان با مشاهده امام در ميان خود به شور و هيجان آيند و مانعحركت ايشان شوند و بخواهند آن حضرت را در ميان خود نگه دارند كه در اين صورت مشكلاتحكومت چند برابر ميشد. لذا امام را از مسير بصره ، اهواز و فارس به سوي مرو حركتداد.ماموران او نيزپيوسته حضرت رازير نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش ميدادند.
حديث سلسلة الذهب :
در طول سفر امام به مرو ، هركجا توقف ميفرمودند, بركات زيادي شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگاميكه امام در مسير حركتخود وارد نيشابور شدند و در حالي كه در محملي قرار داشتند از وسط شهر نيشابور عبوركردند. مردم زيادي كه خبر ورود امام به نيشابور را شنيده بودند, همگي به استقبالحضرت آمدند. در اين هنگام دو تن از علما و حافظان حديث نبوي, به همراه گروههايبيشماري از طالبان علم و اهل حديث و درايت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" ايامام بزرگ و اي فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارتسوگند ميدهيم كه رخسار فرخنده خويش را به ما نشان دهي و حديثي از پدران و جدبزرگوارتان پيامبر خدا براي ما بيان فرمايي تا يادگاري نزد ما باشد ". امام دستورتوقف مركب را دادند و ديدگان مردم به مشاهده طلعت مبارك امام روشن گرديد. مردم ازمشاهده جمال حضرت بسيار شاد شدند به طوري كه بعضي از شدت شوق ميگريستند و آنهاييكه نزديك ايشان بودند ، بر مركب امام بوسه ميزدند. ولوله عظيمي در شهر طنين افكندهبود به طوري كه بزرگان شهر با صداي بلند از مردم ميخواستند كه سكوت نمايند تاحديثي از آن حضرت بشنوند. تا اينكه پس از مدتي مردم ساكت شدند و حضرت حديث ذيل راكلمه به كلمه از قول پدر گراميشان و از قول اجداد طاهرينشان به نقل از رسول خدا وبه نقل از جبرائيل از سوي حضرت حق سبحانه و تعالي املاء فرمودند: " كلمهلاالهالاالله حصار من است پس هركس آن را بگويد داخل حصار من شده و كسيكه داخل حصارمن گردد ايمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما اين شروطي دارد و منخود از جمله آن شروط هستم ".
اين حديث بيانگر اين است كه از شروط اقرار به كلمهلاالهالاالله كه مقوم اصل توحيد در دين ميباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعتوپذيرش گفتار و رفتارامام ميباشد كه از جانب خداوند تعالي تعيين شده است. در حقيقتامام شرط رهايي از عذاب الهي را توحيد و شرط توحيد را قبول ولايت و امامت ميدانند.
ولايت عهدي :
باري ، چون حضرت رضا (عليه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ايشان استقبال شاياني كرد و در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند صحبتكرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علي (عليه السلام ) هيچ كس را بهتر وصاحب حقتر به امر خلافت از عليبنموسيرضا (عليه السلام ) نديدم". پس از آن بهحضرت رو كرد و گفت:" تصميم گرفتهام كه خود را از خلافت خلع كنم و آنرا به شماواگذار نمايم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا براي تو قرار داده جايز نيست كه بهديگري ببخشي و اگر خلافت از آن تو نيست ، تو چه اختياري داري كه به ديگري تفويضنمايي ". مأمون بر خواسته خود پافشاري كرد و بر امام اصرار ورزيد. اما امام فرمودند : " هرگز قبول نخواهم كرد ". وقتي مأمون مأيوس شد گفت:" پس ولايت عهدي را قبول كنتا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد". اين اصرار مأمون و انكار امام تا دوماه طول كشيد و حضرت قبول نميفرمودند و ميگفتند :" از پدرانم شنيدم, من قبل از تواز دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهندگريست و در وادي غربت در كنار هارون الرشيد دفن خواهم شد". اما مأمون بر اين امرپافشاري نمود تا آنجاكه مخفيانه و در مجلس خصوصي حضرت را تهديد به مرگ كرد. لذاحضرت فرمودند :" اينك كه مجبورم, قبول ميكنم به شرط آنكه كسي را نصب يا عزل نكنم ورسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمونبا اين شرط راضي شد. پس از آن حضرت, دست را به سوي آسمان بلند كردند و فرمودند: " خداوندا ! تو ميداني كه مرا به اكراه وادار نمودند و به اجبار اين امر را اختياركردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن همان گونه كه دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبولولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي. خداوندا عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيستمگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را برپا دارم و سنت پيامبر تو را زندهنگاه دارم. همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي" .
جنبه علمي امام :
مأمون كه پيوسته شور و اشتياق مردم نسبت به امامواعتبار بيهمتاي امام را در ميان ايشان ميديد مي خواست تااين قداست واعتبار راخدشه دارسازدوازجمله کارهايی که برای رسيدن به اين هدف انجام داد تشکيل جلساتمناظرهاي بين امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا بود، تا آنها با امام بهبحث بپردازند، شايد بتوانند امام را ازنظر علمي شکست داده ووجهه علمي امام رازيرسوال ببرند.که شرح يكي از اين مجالس را ميآوريم:
"براي يكي از اين مناظرات مأمون فضلبنسهل را امركرد كه اساتيد كلام و حكمت را از سراسر دنيا دعوت كند تا با امام به مناظرهبنشينند. فضل نيز اسقف اعظم نصاري و بزرگ علمای يهود و روساي صابئين ( پيروان حضرتيحيي) بزرگ موبدان زرتشتيان و ديگر متكلمين وقت را دعوت كرد. مأمون هم آنها را بهحضور پذيرفت و از آنها پذيرايي شاياني كرد و به آنان گفت:" دوست دارم كه با پسرعموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پيامبر است كه ناگزير پسر عمومي امام میباشد.) كه از مدينه پيش من آمده مناظره كنيد". صبح رروز بعد مجلس آراستهاي تشكيلداد و مردي را به خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت كرد. حضرتنيز دعوت او را پذيرفتند و به او فرمودند :" آيا ميخواهي بداني كه مأمون كي از اينكار خود پشيمان ميشود". او گفت : "بلي فدايت شوم". امام فرمودند :" وقتي مأموندلايل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجيل از خود انجيل و از اهل زبوراز زبورشان و بر صابئين بزبان ايشان و بر آتشپرستان بزبان فارسي و بر روميان بهزبان روميشان بشنود و ببيند كه سخنان تك تك اينان را رد كردم و آنها سخن خود رارها كردند و سخن مرا پذيرفتند آنوقت مأمون ميفهمد كه توانايي كاري را كه ميخواهدانجام دهد ندارد و پشيمان ميشود و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم". سپسحضرت به مجلس مأمون تشريف فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ايشان را براي جمع معرفيكرد و سپس گفت : " دوست دارم با ايشان مناظره كنيد ". حضرت رضا (عليه السلام)نيز باتمامي آنها از كتاب خودشان درباره دين و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر كسي درميان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال كند". عمران صایي كهيكي از متكلمين بود از حضرت سئوالات بسياري كرد و حضرت تمام سئوالات او را يك به يكپاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنيدن جواب سئوالات خود از امام شهادتينرا بر زبان جاري كرد و اسلام آورد و با برتري مسلم امام، جلسه به پايان رسيد و مردممتفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایي را به حضور طلبيدند و او را بسيار اكرامكردند و از آن به بعد عمران صایي خود يكي از مبلغين دين مبين اسلام گرديد.
رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امامازمدينه به سوی مرو بود,مي گويد: "آن حضرت در هيچ شهری وارد نمي شد مگر اينکه مردماز هرسو به او روی مي آوردند و مسائل ديني خود را از امام می پرسيدند.ايشان نيز بهآنها پاسخ مي گفت و احاديث بسياری از پيامبر خدا و حضرت علي (عليه السلام) بيان ميفرمود.هنگامي که ازاين سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگي رفتار امام در طولسفر پرسيد و من نيز آنچه را در طول سفر از ايشان ديده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ايشان بهترين، دانا ترين و عابدترين مردم روي زمين است"".
اخلاق و منشامام:
خصوصيات اخلاقي و زهد و تقواي آن حضرت به گونه اي بودكه حتي دشمنان خويش را نيز شيفته و مجذوب خود كرده بود. با مردم در نهايت ادب تواضعو مهرباني رفتار مي كرد و هيچ گاه خود را از مردم جدا نمي نمود.
يكي از ياران امام مي گويد:" هيچ گاه نديدم كه امامرضا (عليه السلام) در سخن بر كسي جفا ورزد و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش از تمامشدن قطع كند. هرگز نيازمندي را كه مي توانست نيازش را برآورده سازد رد نمي كرد درحضور ديگري پايش را دراز نمي فرمود. هرگز نديدم به کسي ازخدمتکارانش بدگوئي کند. خنده او قهقه نبود بلكه تبسم مي فرمود. چون سفره غذا به ميان مي آمد, همه افرادخانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سر سفره خويش مي نشاند و آنان همراه با امام غذامي خوردند. شبها كم مي خوابيد و بسياري از شبها را به عبادت مي گذراند. بسيار روزهمي گرفت و روزه سه روز در ماه را ترك نمي كرد. كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهاي تاريك, مخفيانه به فقرا كمك مي كرد". (5) يكي ديگر ازياران ايشان مي گويد:" فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس اودر خانه درشت و خشن بود, اما هنگامي كه در مجالس عمومي شركت مي كرد ، خود را ميآراست (لباسهاي خوب و متعارف مي پوشيد). (6) شبي امام ميهمان داشت، درميان صحبت چراغ ايرادي پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند،اما امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود:" ما گروهي هستيم كه ميهمانانخود را به كار نمي گيريم". (7)
شخصي به امام عرض كرد:" به خدا سوگند هيچكس در رويزمين ازجهت برتري و شرافت اجداد، به شما نمي رسد". امام فرمودند:" تقوي به آنانشرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت". (8)
مردي از اهالي بلخ مي گويد:" در سفر خراسان با امامرضا( عليه السلام) همراه بودم. روزي سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتيسياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ايشان غذا بخورند. من به امام عرض كردم:" فدايت شوم بهتر است اينان بر سفره اي جداگانه بنشينند".امام فرمود:" ساكت باش, پروردگار همه يكي است. پدر و مادر همه يكي است و پاداش هم به اعمال است". (9)
ياسر، خادم حضرت مي گويد: "امام رضا (عليه السلام) بهما فرموده بود:" اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما را براي كاري طلبيدم) و شما مشغولغذا خوردن بوديد بر نخيزيد تا غذايتان تمام شود:، به همين جهت بسيار اتفاق مي افتادكه امام ما را صدا مي كرد و در پاسخ او مي گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آنگرامي مي فرمود: "بگذاريد غذايشان تمام شود"". (10)
يكبار غريبي خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت:" من ازدوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجي راه را تمام كردهام اگر مايليد مبلغي به من مرحمت كنيد تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادلهمان مبلغ را صدقه خواهم داد زيرا من در شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمندمانده ام". امام برخاست و به اطاقي ديگر رفت واز پشت در دست خويش را بيرون آورد وفرمود:" اين دويست دينار را بگير و توشه راه كن و لازم نيست كه از جانب من معادل آنصدقه دهي".
آن شخص نيز دينار ها را گرفت و رفت. از امامپرسيدند:" چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينار ها نبيند؟" فرمود:" تاشرمندگي نياز و سوال را در او نبينم ".(11)
امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنماييايشان تنها به گفتار اكتفا نمي كردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژه ايمبذول مي داشتند.
يكي از ياران امام رضا (عليه السلام) مي گويد:" روزيهمراه امام به خانه ايشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنايي بودند. امام در ميان آنهاغريبه اي ديد و پرسيد:" اين كيست ؟" عرض كردند:" به ما كمك مي كند و به او دستمزديخواهيم داد".امام فرمود:" مزدش را تعيين كرده ايد؟" گفتند:" نه هر چه بدهيم ميپذيرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اينها گفته ام كه هيچكس را نياوريدمگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسي كه بدون قرارداد و تعيينمزد، كاري انجام مي دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان مي كند مزدش را كمداده اي ولي اگر قرارداد ببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بودکه طبق قرار عمل كرده اي و در اين صورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به اوبدهي, هر چند كم و ناچيز باشد؛ مي فهمد كه بيشتر پرداخته اي و سپاسگزار خواهدبود"". (12)
خادم حضرت مي گويد:" روزي خدمتكاران ميوه اي ميخوردند. آنها ميوه را به تمامي نخورده و باقي آنرا دور ريختند. حضرت رضا (عليهالسلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بي نياز هستيد, آنرا به كساني كهبدان نيازمندند بدهيد"".
مختصري از كلمات حكمتآميزامام :
امام فرمودند : "دوست هركس عقل اوست و دشمن هركس جهلو ناداني و حماقت است".
امام فرمودند : "علم و دانش همانند گنجي ميماند كهكليد آن سئوال است، پس بپرسيد. خداوند شما را رحمت كند زيرا در اين امرچهار طايفهداراي اجر ميباشند :
1- سئوال كننده
2- آموزنده
3- شنونده
4- پاسخ دهنده "
امام فرمودند :" مهرورزي و دوستي با مردم نصف عقلاست".
امام فرمودند :"چيزي نيست كه چشمانت آنرا بنگرد مگرآنكه در آن پند و اندرزي است".
امام فرمودند :" نظافت و پاكيزگي از اخلاق پيامبراناست".